چگونه فراموش کنم تو را که از خرابه های بی کسی به قصر سپید عشق هدایتم کردی.
عاشقی بی قرار و یاری با وفا برای خویش ساختی.آهو بره ای شدی که دوستی گرگ را پذیرفتی.و برای اشکهای او شانه هایت را ارزانی داشتی.و با صداقت عاشقانه ات دلش را به دست آوردی.چگونه فراموش کنم تو را که سالها در خیالم سایه ات را می دیدم.و طپش قلبت را حس می کردم.و به جستجوی یافتنت به درگاه پروردگارم دعا می کردم که خدایا پس کی او را خواهم یافت.
چگونه فراموش کنم تورا که همزمان با تولدت در قلبم همه را فراموش کردم.برایم تمامی اسمها بیگانه شده اند و همه خاطرات مرده اند.دستم را به تو می دهم قلبم را به تو می دهم فکرم را نیز به تو می دهم .بازوانم را به تو می بخشم و نگاهم از آن توست و شانه هایم که نپرس دیگر با من غریبه اند و تمامی لحظات تورا می خواهند و برای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند.
چگونه فراموش کنم تورا که قلم سبز را به تو هدیه کردم که حتی نوشته هایت همرنگ نوشته هایم باشد.پیشترها سبز را نمی شناختم بهتر بگویم با سبز رفاقتی نداشتم.سبز را با تو شناختم و دلم می خواهد با یاد تو همیشه سبز بنویسم .دلت را به من بده فکرت را به من بده سرت را روی شانه هایم بگذار.و بگذار عطر کلمات را میان هم قسمت کنیم و زندگی را آینده را امید را عشق را و مهمتر از همه آرامش را با هم تجربه کنیم و جاودانه شویم...
پ ن 1:عید مبعث رو پیشاپیش به همه تبریک می گم.
پ ن 2 :باید تشکر کنم از همه دوستانی که در مدت غیبت من باز هم سر زدن و منو تنهام نگذاشتن.
د ن :برای من که در جهان بجز خزان ندیده ام......................بهشت آرزوی تو بوی بهار می دهد...
1.بزرگی می گفت که وقتی دنیا داره به آخر می رسه و از انسانیت فاصله می گیریم این راه خطایی که انسان می ره بالاخره یه جوابی داره...!!!؟
اینجا دونظر هست .گروه اول می گن :دنیا در این زمان می سوزه.در آتش کبر و حسد و فساد و تباهی......و اتش گناه...
اما عده ای می گن دنیا دچار جمود می شه.سرما همه جا رو فرا می گیره.تاریکی و یخبندان.به قول مردم عوام یخ شدیم.حتی یک لبخند کوچیک رو هم از هم دریغ می کنیم.کم کم داریم احساس رو فراموش می کنیم مخصوصا توی شهرای بزرگ که دیگه به کل داریم خیلی چیزارو از یاد می بریم.فکر می کنم دوستایی که تهران زندگی می کنن حرفای منو بهتر درک می کنن.واقعا چقدر وقت می ذاریم به دیگران کمک کنیم؟ به بزرگترا و فامیل و دوست و آشنا سر بزنیم؟ حالا گیرم اینا هیچی چقدر وقت واسه محبت به خونوادمون می ذاریم؟ مثلا محبت خلاصه شده در اینکه یه پدر از صبح تا شب دنبال پول در اوردن باشه تا بچش احساس راحتی کنه و از این قبیل....
شدیم مثل یه ماشین یه ماشین یا یه آدم کوکی و دیگه واسه احساس وقت نداریم.توی چهره ها پر از اخم و انقباض.دریغ از یک لبخند و انبساط خاطر.راحت بگم از خودمون از فطرتمون دور شدیم .ازانسان دور شدیم.از انسان واقعی بودن.....
از آن چو شمع سحر درزوال خویشتنم.....که هم وبال کسان هم وبال خویشتنم
ز دست غیر چه جای شکایتست مرا.....که همچو سایه خود پایمال خویشتنم
ز سال و ماه عزیزان خبر چه می پرسی....مرا که بی خبر از ماه و سال خویشتنم...
حالا نظر شما چیه دنیارو گرما و اتش فراگرفته یا سرما؟
2.چند وقت پیش یکی از دوستای خوب وبلاگی منو به یه بازی دعوت کرد .البته منو و تعدادی از دوستای دیگه.که تا الان نشد اون موضوعی رو که خواسته بود توی وبلاگ مطرح کنم.با معذرت خواهی از دوست عزیزم راوی پاییز الان موضوع رو مطرح می کنم.
شما اگر یه تکه ابر داشتین باش چیکار می کردین؟
پ ن 1 : پیشاپیش میلاد حضرت علی (ع) رو تبریک می گم .کسی که یک انسان واقعی بود.موضوع بالا رو در این وقت مطرح کردم تا مقایسه ای باشه بین ماو ایشون که مظهر انسان کامل هستن.
پ ن 2 : من مدتی رو به دلیل مسافرت نمی تونم به وبلاگ دوستان سر بزنم که پیشاپیش عذرخواهی می کنم.
د ن :دقیقا نمی دونم اگر یه تکه ابر داشتم باش چیکار می کردم اما دوستی می گفت: حداقل ابرا وقتی دلشون می گیره می زنن زیر گریه اما ما آدما......!!؟